سلام پدر من بازنشسته نظامی و حدود ده ساله ک بازنشسته شده و مادرم خانه دار و زنی زحمتکش و باحجاب . حدود هفت هشت سالی پدرم دائما ب مادرم تهمت خیانت میزنه درحالی ک اصلامادرم اینکاره نیست . یعنی بره مغازه میگه چرارفتی پشت قفسه پیش اون مرد ، درحالی ک رفته وسایل برداره . یا بره دم در جارو بکشه میگه رفتی مرد همسایه نگات کنه . حتی خواهرم یکبار نامزد کرد نامزدش خونه مابود مادرم برای برداشتن وسایل اتاق رفت و پدرم تهمت زد ن تو رفتی بغل اون . حتییی خواهرم جدا شد الان بایکی دیگ ازدواج کرده اون روز تماس تصویری ب پدرم زده بود دومادمون و دقیقا یادمه ک بابام ج نداد خواب بود الان تهمت میزنه ک تو با دومادمون تصویری حرف زدی . حتی ب برادرش هم رحم نمیکنه و داییم امده بود کاشی کاری اشپزخونه بکنه و پدرم بیرون بود و تهمت زد ک چرا با برادرت تنهابودی . حتییی همکار صمیمی خودش ک سالها قبل رفت امد داشتیم در پادگان سراب یکبار خونه مون زنگ زد و مادرم جواب داد و پدرم گف اون چرا باتو اونمدلی حرف زد و ازاونموقع بااونم قطع رابطه کرده درحالی ک اون یه مرد مومنیه . خلاصه که همه رو برای مادرم شوهر کرده . خودش ن یک دست لباس میخره ب مادرم ن پول میذاره ب جیبش . حتی غذای ک میده رو منت میکنه و میکه اگ مردم بتو ارث نمیذارم . مادرم فقط بخاطر ماها ک سه تابچه یم خونه تحمل میکنه . پدرم درهیچ یک ازاین تهمت ها یک مدرکی هم نداره . و میدونم دچار وسواس فکری شده حتی مادرمو هم دوست نداره و از روی اذیت کردنشه ک این رفتارو داره . من حتی الان 27سالمه ازترس پدرم ازدواج نمیکنم ک فردا اونم شوهرنکنه ب مادرم . اصلا نمیدونیم چیکارکنیم من گاهی میگم ازش شکایت کنه مادرم تایکبار برای همیشه جمع کنه خودشو و اینقد اذیت نکنه مادرمو . پدرم 57سالشه مادرم 49 . مادرم اصلا خشکل و جوون هم نیس و بیچاره صورتش چروک افتاده و لاغره ازبس کار خونه میکنه و زحمت مارو میکشه . بیچاره مادرمم از وقتی بابام بازنشست شده افسرده شده و همش تاظهر میخوابه و میگه میخوام عمرم زودتر بگذره . من گاهی میگم باطلاق یبار بترسونش . نمیدونیم چیکار کنیم . همش جنگ اعصاب داریم ماهم ارامش نداریم .