سلام من دخترم 20 سالمه مجردم و دانشجو هستم پدرم اعتیاد داره و من تیک عصبی دارم بنا به خاطر تیکم نمیتونم کار خونه بکنم یعنی کارایی که دوست ندارم رو نمیتونم بکنم چون حالم بدمیشه ولی پدرم درس زیاد نخونده و میگه من از دستی میکنم خودش هیچ کاری نمیکنه و فقط دستور میده مادرم لباس هاشو میشوره غذا هم درست میکنه ولی اون از دستی به من میگه منم نمیتونم انجام بدم و بعد انجام که نمیدم به طرز بدی منو میزنه به سرم، کمرم، لگد هم میزنه به صورتم و حتی با کمربند هم به پهلوم زده بی گناه منم از همون قسمت عکس هم گرفتم و دارم الان ردش رفته ولی منو تهدید میکنه که عمه ات هم عموت بهش زد تا آدم شد انقدر بهش میزد تا عمو تو میدید میترسید منم اینقدر میزنمت تا آدم شی حتی بهم گفته اگه تورو تو خونه تنها بگیرم اونقدر میزنمت تا هروقت منو ببینی بترسی من حتی چند بار قرص خوردم از زندگی ناامیدم، آرزو مرگم دارم بنا بخاطر مشکلم و کارای پدرم اینقدر که حتی امید به زندگی ندارم بخاطر همون نمیتونم تلاش کنم که تیکم درمان بشه چون دکترا گفتم دست خودم هست خودم هم باید تلاش کنم ولی امیدی ندارم برام نمونده حتی برای درس خواندن من دانشجو هستم دانشگاه میرم حتی امیدی هم برا درس خواندن ندارم انگار الکی میرم اونم فقط بخاطر دوست داشتن فضای دانشگاه و این که استاد ها میگن باهوشم و درسم بخونم استاد بشم حتی من مجردم انقدر جوری شدم از دست این که من رو میزنه بی گناه که میخوام ازدواج کنم حداقل برم حتی بسرم میزنه برم پیام بدم با یکی ارتباط برقرار کنم و باهاش برم ولی نمیتونم چون میگم باز بدبخت نشم من حتی به خاطر تیکم نمیتونم خونه کسی برم چون از بعضی کارا تیکم میاد مثلا کسی دهنش صدا بده حتی نمیتونم خونه مامانیم برم من حتی کسی رو هم ندارم ازم دفاع کنه چون پدرم حالت روانی دارد از وقتی کوچیک بودم دعوا که با مامانم میکرد به سمت مامانم حمله ور میشد منم از ترس که مامانم بزنه میرفتم جلوش نمیزاشتم طرف مامانم بیاد ایتقدر از حرکاتش میترسیدم که تمام بدنم میلرزید جوری که حتی میخواستم تشنج کنم بعدم دلمم درد میگرفت هردفعه که میخواد دعوابشه من همین جوری میشم از وقتی پنج سالم بوده و بنا به این من تیک عصبی گرفتم و حتی اون قبول نداره که از دست اون بوده من هردفعه که منو میزنه حالم بدمیشه من حتی شب ها نمیتونم بخوابم با قرص لورازپام، قرص اعصاب میخورم که آروم بشم تیکم بره بعد میخوابم من حتی وقتی تیکم میگیره نمیتونم بخوابم یا کلا من تیکم شروع میشه حتی خودمم میزنم من حتی دایی ام میدونه و به مامانم میگه بگو اینقدر اونو نزنه من وضعیتم رو دایی ام میدونه و مامان بزرگم، مامان بزرگ مادری ام خاله هام که من از دستی نمیکنم من حتی دفعه آخری که دکتر رفتم تو مطب دکتر منو تیک عصبی گرفت چشمام بالا رفت گردنم از تیک زیاد برگردونده بودم یه طرف انگار گردنم مبخواست کج بشه ولی اون قبول نداره حتی میبینه من حالم وقتی تو خونه خراب میشع ولی میگه از دستی میکنم حتی بهم میگه اگه تو تشکیل زندگی دادی من دستام رو قط میکنم حتی امسال ماه رمضون آخراش بی گناه به خاطر سبزی پاک کردن منو زد با کمربند هم زد که گفتم عکسش رو گرفتم من حتی نفرین هم کرد که بعد ماشین نو خریده بود میخواست بره بیرون روشن نشد باطری از کار افتاد من حتی نمیتونم زندگی کنم ازش هم میترسم بعد اونم مواد میکشه من حتی حسرت داشتن پدر تو دلم وقتی دوستامو میبینم پدراشون چه جوری هست حسودیم میشه میگم کاش منم همچین پدری میداشتم من حتی میدونم احترام پدر چقدر واجب هست جایگاهش کجاس ولی دلم ازش شکسته نمیتونم حتی ببینمش اصلا نمیخوام پدرم باشع به پدری ختی قبولش ندارم حتی مهرش لز دلم رفته من که خیلی دوستش داشتم باورم نمیشه العان یه ذره هم نمیخوامش حتی العانم منو نزده میخواستم بگم چیکار کنم میتونم شکایت کنم و اینکه سرپرستیم رو ازش بیگیرم توروخدا ممنون میشم بگین راهنمایی کنین چیکار کنم منم مثل دختر خودتون خواهش میکنم