باسلام و احترام خسته نباشید با دختری 3 سال همسایه بودیم و با اطلاع خانواده ها با هم اشنا شدیم حتی مادر دختر سکته کرد چن روز تا خود صبح بیدار موندم بیمارستان ب بیمارستان بعدی شوهرش ماموریت بود ....داروهای نایاب پیدا کردم اول خدا اما من نبودم مادرش فوت کرده بود ،،،،، امثال این اتفاق زیاد محبت و کمکشون کردم و... خاستگاری کردیم و قول و قرار گذاشتیم بعد من گفتم زودتر جهیزیه تکمیل کن بریم خونه زندگی خودمون شروع کنیم دیدم دختر طفره میره و بهانه میاره فرصت بده ، بعد از اصرار و پیگیری هام معلوم شد در ازدواج قبلی داشته و خونه زندگی نرفتن دوران عقد جداشدن و باکره نیست .(موضوع نامزدی بهم خورده ب ما گفت بودن ن اینک همبستر شدن) خالش میدونسته با مادرش اما پدر نمیدونه ... مام گفتیم هزار نفر ممکنه منصرف بشن مهم اینه دختره بعد میگن اصن خوشش نمیومده ... حالا من با دختر حرف نمیزنم ب تماسهاش جواب نمیدم اون زنگ زده و پیام داده من برای جبران اشتباهم ب اذن پدر نیاز ندارم نامه از پزشک قانونی میگیرم با هیچی زنت میشم فقط یک قران تنها، میگ فقط بابام نمیدونه باکره نیستم رازمو حفظ کن حالا موندم چیکار کنم تقابل بین دل و عقل . خانواده خودم میگفتن بخاطر صداقتت و زحمت و روراستیت خدا کمک کرده قبل از عقد فهمیدی ، وگرنه اون موقع ممکن بود همون باکره نبودن بندازن گردنت نقشه داشت باشن. صداقت نداشتن ب دردت نمیخورن روز اول راستشو میگفتن مام اره یا ن میگفتیم موندن چیکار کنم دوستشو واسطه کرده بود زنگ میزنه پیام میده میگ با هیچی هیچی میام امضا میدم هرچی و هرجا بگی اما اصرار داره خانواده منم ندونن با هیچی میخاد زن من بشه و ب کسی نگم چون خالش گفت چرا مال ما نشده ، دختر نیس میخاسته باعث ابروش بشه قران برده قسمش داده و گفت ن منو میشناسی ن تو خالمی ( خودم میگم اگ پشت اینم ی نقشه باشه چی ، بعد ب باباش بگن خودش زناشویی رفتار کردن پنهونی برده عقد کرده بخاطر گناه و خطا ناکرده ملامت بشم ) میشه راهنماییم کنید