مشاوره حقوقی رایگان - آزار و اذیت جسمی و روحی توسط برادر بزرگتر

سلام من 24 ساله هستم...و مشغول شغل تولید محتوا هستم...من یک برادر دارم که 18 سال از من بزرگتره و 3 تا بچه داره...اون معتاد به مواد هروئین و شیشه هست...اون سالها زن و بچه هاش رو کتک میزد و بهشون زور میگفت...جلوی من و بچه هاش مواد میزد...و منم یک روز وسوسه شدم که هروئین رو امتحان کنم...که مواد برادرمو ازش دزدیدم و مخفیانه برای اولین بار هروئین مصرف کردم...ما برای عمل جراحی پدرم که نزدیک به هفتاد سال سن داره به شهر دیگری رفته بودیم...که من برای بار اول هروئین مصرف کردم...طریقه مصرف رو هم چون بلد بودم معتاد به هروئین شدم...برادر بزرگتر من هم که فهمیده بود من مصرف کننده شدم...با هر راهی دنبال این بود که با من راحت شه...چون از پدر و مادرم بارها دزدی های کوچیک و بزرگ کرده بود و کلاه سرشون گذاشته بود بارها اونا بهش اعتماد نداشتن و بهش زیاد پولی نمیدادن...بخاطر همین از در شخص من وارد شد و با من طرح رفاقت مواد ریخت...اون یه آدم معتاد که از قیافش کاملا معلومه که چه خبره...اون بیکار بود و زنش سر کار میرفت...و چون بهش پول نمیداد که مواد بخره...زد دست زنشو شکست و کلی کتکش زد...البته این رو هم بگم که برادرم از این آدماس که فقط میتونه به زنا و بچه ها که از خودش کوچیک ترن زور بگه...تا یه مرد میبینه رنگش میپره و دستاش شروع به لرزیدن میکنن و صداش به لرزش میوفته...بعد از این که زنشو کتک زد...زنش با کمک فامیل هاش و بچه هاش موفق شدن موادی که تو خونه داشتو موقعی که اون خوابه پیدا کنن و تو خواب پلیس آوردن بالای سرش و بردنش و برای 3 سال رفت زندان...منو پدر و مادرم هم خونه جدید تو یه جای جدید گرفتیم و از شهر قبلی رفتیم...منم که یه چند سالی تنها شده بودمو رفیقی نداشتم که موادی باشه نزدیکم...کم کم با کلی درد و عرق و تبو لرز شدید آبریزش بینی و بدن درد شدید شروع به پاک شدن کردم...دیدم با اعتیاد و دیگران رو مقصر مشکلات دونستن چیزی حل نمیشه...من یه جوونم که خودم خودمو توی خانواده ای که هیچی براشون اهمیت نداره نجات دادم...دو سال از پاک شدن من میگذشت...که از زندان آزاد شد...و چون زنش وقتی که اون زندان بود ازش طلاق گرفته بود...اومد خونه ما...من شغلم جوریه که همش باید جلوی کامپیوتر باشم...اون اولش همش منو وسوسه میکرد...و یا درباره مواد باهام صحبت میکرد و یا کاسب مواد...من انتظار داشتم بره سر کار و سعی کنه زندگیش که از دست داده رو پس بگیره...و وظایف پدری خودشو انجام بده و مواد رو ترک کرده باشه...ولی دقیقا برعکسش شد...خونه ما یک خونه دو خوابس که یک اتاق برای منه که محل کارمه...که با زحمت و قسط و کلی التماس و کلی صبر کردن و نخوردن به وسایل کارم دست پیدا کردم...و اتاق دیگه اتاق پدرمه...حالا من نزدیک به صد میلیون تومن خرج وسایل کارم کردم که شامل میکروفون و سیستم کامپیوتر و تجهیزات نور و... هستن که کل فضای اتاق منو گرفتن و نمیشه کاری کرد...من همه زندگیمو گذاشتم که اینارو تهیه کنم با کمک پدرم...حالا برادرم نزدیک به 7 ماهه که از زندان اومده...اولش که اومد از پدر من که یک معلم بازنشستس ده میلیون پول گرفت که دست فروشی کنه...و من که بهش میگفتم چرا ترک نمیکنی و زندگیتو پس نمیگیری میگفت من میخوام دو سه ماه چون زندان بودم عشقو حال کنم (منظورش مصرف مواد بود) اون تو زندان هم مصرف میکرد...با اون پول که پدرم به مادرم داد چون به خودش اعتماد نداشت... رفتن اجناس برای بساط خریدن ولی اصلا برای فروختن اونا هم نرفت و انداخت تقصیر پدر و مادرم که به زور بهش گفتن برو کار کن...در جایی که خودش گفته بود...پدرم هنوزم داره قسط اون پولی که قرض کرده بود رو میده...الان اون وسایل هم تو خونه افتاده و دیگه از مد افتادن و کسی نمیخره...منم که دیدم داره میگه فقط میخوام سه ماه مواد بزنمو بعدش ترک میکنم و میرم سر کار...منم دوباره بعد از دو سه سال ترک مواد دوباره وسوسه شدم که مصرف کنم...چون تنها جایی که برادرم میتونه مواد مصرف کنه تو خونه اتاق منه...چون بقیه جاها پدر و مادرم میبینن...من سه ماه دوباره مواد مصرف کردمو بعد دیدم اون تازه داره پای رفیقای زندانش که باهم مواد میزدنو به خونه باز میکنه...که مانع شغل من میشد و داشت منو از کار بی کار میکرد...من باید برای آینده خودم یه چیزی جمع کنم چون پدر و مادرم وضع خوبی ندارن از نظر مالی...من وقتی دیدم اون داره بهم لطمه میزنه و لطف رو با وظیفه اشتباه گرفته...تصمیم گرفتم باهاش مخالفت کنم و بهش بگم نه...من بهش گفتم من نمیخوام دیگه مواد بزنم پس طرف من مواد نیار...اون هم دفعه بعدی که برای مواد مصرف کردن به اتاق من میومد جوری رفتار میکرد که انگار من حرفی بهش نزدم و کاملا خودشو به اون راه میزد...و من چند بار تحمل کردم تا اینکه دیگه خسته شده بودم...من همش باید با وسوسه خودم مبارزه میکردم...اون رفیقاشو میاورد تو اتاق من و طرف سه روز میموند توی اتاق من...در حالی که من باید ویدئو ضبط میکردم...ولی با وجود یه آدم غریبه نمیتونستم...تا اینکه دیدم نزدیک به هفت ماه از آغاز کارم میگذره ولی بجای پیشرفت پسرفت کردم...کلی زحمتم داشت به باد میرفت...برادرم در اوج بی منطقی خودش احساس میکنه حق با اونه... دفعه آخری که رفیقشو آورده بود من داشتم روی یک پروژه که برای آیندم خیلی مهمه کار میکردم...اون میدونست که من کار دارم...و من باهاش یک هفته قبلش اتمام حجت کرده بودم که دیگه سمت من مواد نیار...اون هی اومد توی اتاق من بهم میگفت ما نمیتونیم جلوی بابا اینا بشینیم (منظورش مصرف مواد بود) منم فقط گفتم کار دارم...رفیقش که اومده بود خونه ما دو روز قبلش به من که یک مرد 24 ساله ام...و علاقه ای به مرد ها ندارم...اس ام اس داده بود که عکستو برام بفرست... اینو دقیقا نیم ساعت بعد از اینکه از خونه ما رفته بود برام فرستاد...امیدوارم فهمیده باشید منظورمو...من خیلی ازش عصبانی بودم...و بخاطر این داستانا خیلی اوضاع روحی بدی رو میگذروندم و خیلی استرس داشتم...من دیگه درامدی نداشتم بخاطر استرس نمیتونستم کار کنم...منم به برادرم گفتم که اینو بهم گفته ولی اون گفت که رفیقم بایه زن زندگی میکنه..میخواد به زنه نشون بده و بگه پیش تو بوده این سه شب...منم که آدم باهوش و منطقی ای هستم به برادرم گفتم: خودتم میدونی که این چرتو پرته و اصلا منطقی نیست...اگه زنه انقد بهش شک داره که حرفشو باور نمیکنه...چطوری انتظار داری با نشون دادن عکس من حرفشو باور کنه که پیش شخص توی عکس بوده... ولی برادر من انگار نه انگار که حقیقت تابلوئه...حرف خودشو میزد و حتی به من بی حرمتی هم کرد که من بچه ام و نمیفهمم این چیزارو با 24 سال سن...!!! دفعه بعدی که رفیقش اومد که بالاتر گفتم...من گفتم کار دارم دارم ویدئو ضبط میکنم نمیشه بیاریش...برادر منم چون زورش گرفته بود که نمیتونه با خیال راحت مواد بزنه...شروع کرد به اینکه پاشو بیا بهش سلام کن...برو... اون قصدش این بود که من برم با طرف رو در رو شم و تو رو در بایستی قرارم بدن...که جای خواب و مواد زدن رفیقش جور شه...منم که در حال ترک بودم و تصمیمم جدی بود... فقط نذاشتم رفیقشو بیاره توی اتاقم با این بهانه که کار دارم...در حال ضبط ویدیو هستم...حدود یک ساعت که با رفیقش توی حال خونه ما بودن...رفیقش فهمید امیدی نیست رفت... و برادر منم شروع کرد به داد و بی داد پیش پدر و مادرم...منم صداشو میشنیدم...ولی من فقط تنها چیزی که میخواستم یکم آرامش بود...محل نذاشتم...و اون هرچی دلش میخواست بار من کرد...منم تصمیم گرفتم که حالا که نمیتونم اونو درست کنم...ازش فاصله میگیرم و از زندگیم میندازمش بیرون...منظورم از اتاقمه...من اصلا حتی نگاش هم نمیکردم...دو ماه گذشت...که اونم نمیومد تو این دو ماه توی اتاق من...تا دیشب... مادرم برای عروسی یکی از فامیل هامون از خونه رفت و برادرم هم سریع رفیقشو دوباره آورد تو این خونه...چون پدرم یکم سنش بالاس و خیلی سادس...منتظر شدن که بخوابه و شروع به مواد زدن کردن توی پذیرایی خونه...منم موقع دستشویی رفتن و غذا برداشتن و چای برداشتن نگاهشونم نمیکردم...امروز صبح رفیقش رفت...من در حال انجام کارم بودم...با اینکه کلی ضرر کرده بودم اما تو اون دو ماهی که باهاش حرف نزدم سعی کردم شغلمو رو مسیر مناسبی بندازم و سخت شبانه روز کار میکردم...من فقط میخواستم این آدم تو زندگی من نباشه... وظایف برادر بزرگتری بخوره توی سرش...اون از بچگی حتی یک بار تولد من رو هم تبریک نگفته... چه برسه وظیفه برادر بزرگتر...اون حتی با اینکه قصد منو دید که میخوام ترک کنمو دیگه سمت مواد نرم...بجای اینکه حمایتم کنه و خودش بگه منم دیگه مصرف نمیکنم و یا اگرم مصرف میکنم جلوی تو نمیارم...منو مقصر بدبختیاش میدونه...و سرزنشم میکنه...و بهم همش توهین میکنه و آرامشو ازم گرفته...انگار که من آدم اونم...و به وجود اومدم تا زندگیمو فدای اون کنم...امروز صبح که رفیقش رفت...تا بعد از ظهر اتفاقی نیوفتاد...ساعت شش عصر بعد از دو ماه یه دفعه مثل حیوون در اتاق منو بدون درب زدن باز کرد و بی اجازه با پایپ شیشه و یه پک بزرگ ششه و یه پک بزرگ هروئین اومد تو اتاق من و با یه لحن توهین آمیز و دستوری ای به من گفت بیا بشین پایین کارت دارم...منم از جلوی کامپیوترم بلند شدمو رفتم...فکر کردم متوجه اشتباهش شده و میخواد معذرت خواهی کنه...بهم گفت: این رفتارا چیه از خودت در میاری؟ منم جواب دادم چه رفتاری...اون یه دفعه یه هندزفری بی سیم طرح ایر پاد بهم داد گفت اینو با گوشیت تست کن ببین کار میکنه؟! منم فکر کردم میخواد به عنوان کادو بده بهم...در هر صورت من اون آدمو یه غریبه میدونستم...من از غریبه ها چیزی نمیگیرم...منم گفتم مال رفیقته...گفت آره پنج شیش تا داره میخواد بفروشه...حقیقتش من که فکر میکنم رفیقش که اونم یه شیشه ای روان پریش مثل برادرمه اون ایر پادارو یا دزدیده بود و یا خفت کرده بود از کسی و یا از خانواده خودش دزدیده بود...به هر حال من گفتم خب چی میخوای بگی...گفت این بی احترامی ها چیه من دلیل این کارو نمیفهمم...من اصلا برادرم انقد برام بی ارزشه و از چشمم افتاده حتی بدم میاد نگاهش کنم...چه برسه بخوام بهش بی احترامی کنم... من فقط میخواستم اون آدم تو زندگی من نقشی نداشته باشه و بهم دستور نده...من یه آدم بالغمو خودم برای خودم تصمیم میگیرم...نه اون...معلوم بود انقد نعشه شیشه و هروئینه که نمیدونه چیکار کنه...پرسید دلیل بی احترامی که سلام نمیدی چیه...منم بهش گفتم من بهت گفتم میخوام پاک شم توام همش مواد سمتم میاوردی...منم تصمیم گرفتم ازت دوری کنم...و باهات قطع رابطه کنم...در مورد رفیقش پرسید گفتم اونم ازش خوشم نمیاد چون بهم بی حرمتی کرده و آدم بی سرو پاییه...اون آدم با اینکه من یه پسرم دنبال برقرار کردن رابطه جنسی با منه که چند بار هم با انواع مختلفی این منظورو بهم رسونده...وای بحال اینکه یه دختر خوشگلی توی خونه داشتیم... اون موقع دیگه چی میشد...حرفامو که رک بهش میزدم رو پشت بند تموم شدن حرفم تکرار میکرد به شکل مسخره کردن...جوری که انگار من دارم چرتو پرت میگم...منم که دیدم این آدم فقط دنبال انتقام گرفتن از منه و میخواد با هر روشی که میتونه زندگیمو خراب کنه...و اصلا حرف منطقی جواب نمیده و اون حرف بی منطقی که میزنه رو روش تاکید داره...گفتم من اصلا باتو کاری ندارم...توام با من کاری نداشته باش...و از روی زمین بلند شدمو رفتم روی صندلیم نشستم...برگشت گفت بیا بهم بگو من نمیخوام تو اینجا باشی منم میرم ولی سلام ندادنو تحمل نمیکنمو بی احترامی خط قرمز منه...منم بهش گفتم مگه عقده سلام داری؟ مثلا من بهت سلام بدم پولدار میشی یا اگه سلام ندم چیزیو از دست میدی؟ و نظر واقعیمو گفتم چون دیگه داشتم عصبی میشدم... و استرس باعث میشه مدت طولانی ای فکرم مشغول شه و نتونم کار کنم...بهش گفتم عشقشو داری بهت احترام بذارن...بجای اینکه با رفتارت احترامو برای خودت بخری...دنبال اینی که به زور بهت احترام بذارن... بعد شروع کرد دادو بیداد و فحاشی به من توی اتاقی که پر وسایل حساس و شکستنیه که کلی بدبختی کشیدم تا جورشون کردم... و بهم میگفت انقد میزنمت که دیگه نتونی نفس بکشی و تیکه تیکت میکنم...تو عامل بدبختی منی و زندگی منو تو خراب کردی در حالی که دقیقا برعکس این موضوعه...به من میگفت با چاقو تیکه تیکت میکنمو از این چیزا منم بهش گفتم خب منم همون لحظه زنگ میزنم پلیس...و انقد داد میزنم که کل همسایه ها بریزن اینجا... اونم شروع کرد به گفتن این که من خوار مادر پلیسو فلان فلان منو از چی میترسونی...شروع کرد به فحش های رکیک و گفتن اینکه منو میکشه تو خواب و چالم میکنه و ... منم رفتم جلوش سرمو گرفتم پایین(چون نشسته بود روی زمین) گفتم اگه عقده هات اینجوری درمان میشن و حرصت خالی میشه بزن...بزن بکش هر کاری از دستت بر میاد انجام بده...که آخر پاشد رفت از اتاقم...بعد تازه یه دور هم بلند بلند جوری که آبرومون توی همسایه ها رفت حسابی...شروع کرد به بلند بلند پشت من حرف زدن پیش پدرم...پدرمم که سنش بالاس و پاشو عمل کرده کاری از دستش بر نمیاد فقط سعی کرد آرومش کنه...مادرمم با علم این که این همچین آدمیه ترجیح میده بره عروسی و خودش استرس نگیره تا اینکه بمونه و جلوی برادرم از من دفاع کنه...یه خواهرم دارم که ازدواج کرده...که اونم بیشتر ترجیح میده به زندگی خودش برسه و هیچ انسانی نیست که کمکم کنه توی این دنیا...به لطف برادرمم منبع درامدمم قطع شده و نمیتونم به صورت قانونی دنبال کاراش بیوفتم...البته اگر بخوام از خونه بیرون برم میاد ازم دزدی میکنه و میفروشه خرج مواد میکنه...من گیر افتادم تو یه اتاق و نه میتونم بیرون برم و نه اینجا بمونم...در اتاقمم قفلش خرابه و قفل نمیشه...خانوادمم با اینکه داستانارو میدونن هیچ کمکی بهم نمیکنن...کمکم نمیکنن ازش شکایت کنم...برادرم چند سال پیش هم ازم هارد لپ تاپم که پر از عکس و فیلمای شخصیم بود رو ازم دزدید و همشو نگاه کرد و هاردو با 20 هزار تومن مواد عوض کرده بود...یکی از بچه هاش که دختره و سه سال از من کوچیکتره بهم گفت با هاردم چیکار کرده...چند سال پیش بابام یه ماشین رنو خرید تا خواهرم رانندگی یاد بگیره...اون رنو رو هم که برای من مونده بود رو با کلک از بابام دزدید و فروخت قبل از طلاقش...و کلی چیز دیگه که یه غریبه ممکن بود دلش بسوزه باهامون این کارارو بکنه ولی برادر من کرد...اون وقتی من بچه تر بودم تریاکی بود...یادمه حتی وقتی هشت سالم بود پولای قلک منو میدزدید و ازم پولایی که خانواده و فامیل برای عیدی بهم میدادنو میگرفت...از خواهرم یه خط نهصد و دوازده دزدید...چندین سال پیش...خانوادم تا حالا چند بار از صفر زندگیشو براش فراهم کردن...یه بار رفت زندان سر کلاهبرداری توی آبادان...اساسای خونشون توی آبادانو ول کردن اومدن یکسال خونه ما...من بچه بودم اون موقع...و همه اساسا معلوم نشد چی شدن...دوباره پدر و مادر من خونه و وسیله خونه براش تهیه کردن با بدبختی... بارها این اتفاق افتاد...یک بار خونش آتیش گرفت...دوباره زندگیشو رو براه کردن...من نمیدونم طرف با این سن چقدر از خانوادش انتظار داره زندگیشو تامین کنن...اونم با این همه کلک و دروغ که به هممون میگه...و بهمون بی حرمتی هم میکنه...مطمئنم میدونید که من خلاصه کردم داستانو و خیلی جزئیات ریز دیگه ای داره که هم حضور ذهن ندارم هم طولانی ان و نتونستم تعریف کنم...حالا نظر شما چیه؟ من چطور از دست این آدم روانی خطرناک خودمو نجات بدم...منبع درامدی هم ندارم که بخوام برای خودم مستقل زندگی کنم...پدر و مادرم حتی یک دهم اون هم برای من خرج نکردن ولی بازم این آدم منو دلیل نرسیدن به خواسته هاش و بدبختیش میدونه...لطفا یکی کمکم کنه... ممکنه من در خطر جدی ای باشم ...درود بر انسانیت...
این آدم شیش ماه پیش هم منو زد یک مشت به بینی من زد و با چنگال دستمو زخم عمیقی انداخت...و با وجود مشکل تنفسی و قلبی ای که من دارم با دوتا مشتش با همه زورش زد تو قفسه سینم...جوری که از درد نشستم...ولی اون موقع هم خانوادم برای شکایت حمایتم نکردن...انگار چون پسرشونه حق داره برای دیگران تعیین تکلیف کنه و با دزدی و حقه و دروغ و آب زیر کاه بودن زندگی بقیه رو خراب کنه...منم فقط یه صورت جلسه از کلانتری داشتمو چون پول نمیدادن بهم نتونستم پیگیری کنم شکایتمو و منم بیخیالش شدم...درضمن من باهاش تو یه خونه زندگی میکنم...چجوری میشه جوری شکایت کنم که قبل از این که بفهمه برده باشنش...وگرنه امنیت جانی ندارم من اینطوری...کمکم کنید تورو به مقدساتتون

پاسخ ها :

مینا احمدی

مینا احمدی :

استان : تهران


اورژانس اجتماعی تماس بگیرید ضمنا نوشته شما بسیار طولانی بود


12:19:06   1401/4/13

موافق (0) مخالف (0)

مجتبی عاشوری

جناب آقای مجتبی عاشوری :

استان : تهران


با درود مطالب ارسالی شما را مطالعه کردم موضوع نیازمند بررسی بیشتر است


13:13:10   1401/4/13

موافق (0) مخالف (0)

حسین حاجی زاده

جناب آقای حسین حاجی زاده :

استان : تهران


با سلام موضوع شما نیاز به گفتگوی تلفنی دارد 


13:25:06   1401/4/13

موافق (0) مخالف (0)


آزار و اذیت جسمی و روحی توسط برادر اذیت و آزار توسط برادر شکایت از برادر اعتیاد

سوالات مرتبط

خانوادگی
سلام من یه دختر مجرد با مادرم در خانه پدری دو طبقه و برادرم و همسرش در طبقه پایین زندگی می‌کنیم،من با بیماری کم خونی و 47 کیلو وزن در سن 42 سالگی، تنها توانایی انجام امور خودم را دارم،ولی 15 سال ...
ازار و اذیت توسط برادر
سلام من یه دختر 15 ساله هستم و برادرم 25 سال پدرمون فوت شده و من و مادر و برادرم باهم زندگی میکنیم برادرم مدام به من و مادرم فحاشی میکنه و مادرو هل میده و اذیتمون میکنه و از مامانم به زور پول میگیره ...
تهدید توسط پسر خانواده
سلام من دختر 16 ساله ای هستم که یه برادر 22ساله دارم .اون همیشه با دعوا و فحاشی و شکستن وسایل توی خونه میخواد به خواسته های بیجاش برسه و همیشه کارهایی خلاف میل پدر و مادرم انجام میده یه روز هم به قصد...
استقلال و ازادی دختران
سلام من 22 سالم هست برادرم فحاشی میکنه منو تهدید میکنه دنبال من میاد کامپیوتر من رو چک میکنه و به دنبال هک کردن گوشی من هست و ارامش رو ازمون گرفته مادرم رو اذیت میکنه میگه نباید بزاره من برم از خونه ب...
آزار و اذیت برادرم
باسلام من یه دختر18ساله هستم که پدرم نزدیک به دوساله فوت کرده یه برادر28ساله دارم که متاهله ومنوومادرمواذیت میکنه خرج ومخارج ماروکه نمیده ونمیذاره من برم سرکارحتی یه پول نون هم به مانمیده مابه سختی ام...