سلام دختری 20 ساله هستم ک از 3 سالگی مادر پدر طلاق گرفتن و من تا 17 سالگی پیش مامان زندگی کردم تا 17 سالگی حتی بابامو نمیشناختم و کلا خرجی نمیداد و خبری نمیگرفت و تا 17 سالگی مامان بنده بدترین بلا هارو سرم آورد و ازدواج کرده بود و شوهرش خوب نبود و هر دو منو تحت آزار و اذیت قرار میدادن و صاحب دو تا دختر شدن ک اونا هم از یه روزگیشون پیش من بودن و من خودم بزرگشون کردم تا الان ک یکی 5 سالشه و دومی 1و نیم سال... 17 سالم بود ک خیلی اوضاع بد بود ( شرایط بد رو نمیتونم اینجا برای همه عنوان کنم ) رفتم خونه مامان بزرگم ولی بابابزرگم مارو از خونه انداخت بیرون و صبحش سر از بهزیستی در اوردیم (خواهر بزرگتر دارم ک ازدواج کرده بود بخاطر فشارای مامان بنده مجبور ب ازدواج شد و زندگی خوبی نداشت اونموقع و اومده بود طلاق بگیره) بهزیستی گفتن فقط میتونیم ببریمتون خانه امن ک برای دخترای باهوش و تحصیلکرده ای مثل شما مکان مناسبی نیست برگشتیم سر همون خونه مامان بزرگ ک عموم اومد دنبال اجیم ک برگرده سر خونه زندگیش منو هم برد خونه خودشون تو دو تا شهر متفاوتیم ... عموم بعد 14 سال اومده بود سراغمون ک البته با این عموم کمو بیش ارتباط داشتیم دور تا دور....رفتم خونه عموم ک اونجا دو سال موندم و اوضاع بد بود جوری ک بابای بنده اول مشتاقانه اومد منو ببینه ولی بعد دو ماه بخاطر زنه بدجنسی ک داشت گفت این دختر من نیست و عمومم بعد مدتی اخلاقش با من بد شد و منو با فحشا و حرفاش تحقیر میکرد و بطرز وحشیانه ای کتکم زد ک باید ازدواج کنی با دوستش... من نخواستم مثل برده ازدواج کنم چون از ازدواجم میترسیدم تقریبا همه ی ازدواجای دورو برم ناموفق بودن برگشتم شهر خودمون و بازم پیش همون مامان ... یه ماه اول خوب بود ولی بعد اون از مرداد 1400 تا همین ادیبهشت 1401 باز اخلاقش از گذشته بدتر شد و بازم همون ازار و اذیتای قبلی کتک کاری فحش و کلی کارایی ک واقعا روی روحیم بشدت تاثیر منفی گذاشته و اجازه تحصیل حرفه یاد گرفتن یا هر کار دیگه ای رو از من گفت ومی گفت تو رو گذاشتم تا کلفتمون باشی و.... سه روز پیش بود ک دیگه طاقت نیوردم هرجی سعی کردم تحمل کنم دیگه نتونستم اومدم خونه مامان بزرگم خداروشکر الان بخاطر بزرگتر شدنم 20 . پدربزرگم ساکته و بش میگه ک از خونه بندازمش بیرون کجا بره چون مامان بنده هر روز بش زنگ میزنه ک بندازش بیرون ک برگرده خونه منم بشون گفتم حتی اگه منو بندازین بیرون تنها زندگی میکنم ولی خونش نمیرم... الان تو این سه روز اجی 5 سالمو میزاره اینجا ک دلم ب رحم بیاد و برگردم در صورتیکه نمیخوام برگردم و اینقد بی رحمه ک من اونجا بودم همه کارای خونه رو میکردم اون حتی ب بچه ها غذا نمیده... الان میخواستم بدونم میتونم خود سرپرستیمو بگیرم ک بتونم کارامو بکنم و یارانه و حقوق کمیته و ... ب حساب خودم بیاد با اینجا موندن خونه مامان بزرگم مشکلی ندارم فعلا البته... ولی کلا میخوام خود سرپرست بشم ک دیگه کاری بم نداشته باشه ایا همچین چیزی امکان داره؟ من الان حتی نمیتونم جایی برم چون فقط منو ببینه جلوی مردم منو مورد فحش و کتک قرار میده و قبلا بارها اینکارو کرده....