دخترم عقد کرده آشنای اون می رفت در منزلی آرایشگری که یه پسر مجرد داشت نمیدونم چه بلای سر دخترم آوردن که دخترمنکه اینهمه زیبا پسند اون 17بود حاضر شده پسر اون خانم آرایشگر که سنش 35و بیکار و زشت هست قبول کند شب عقد داماد دعوا درست کرد و بعدشم سه روز که گذشت دخترما تهدید کرده بود که فرار کند وبره پیشش وبعدشم اجازه نداد ما اونا ببینیم گفت زنمه واونم منا میخواد حتی گوشیم ازش گرفته مادرش رفته بوده اونجا نداشتند یه لحظه تنها بشه حتی تو حمام که رفته دخترم مادرش فرصت میکند میگه مامان بریدحرفی نزنید دردی تو دلمه که نمیتونم بگم خلاصه دیروز زنگ به مادرش زده که همسرش می‌ره تو اتاق و میپره گوشیشا ازش میگیره وچنگی به کمرش میزند من رفتم اونجا در را باز نکردند.یکی از همسایه مجتمع باز کرد وگفت به داد دخترتون برسید چرا دادی دخترتون به این الف.در چوبی را زدم باز کرد دیدم صورتش کنار چشمش خون میاد گفتم الف چرا صورتت اینجوری که پرید بمن وگفت برید ومنا زد سرمون دیوار وداشت جلو بچام خفم میکرد آخه اون دوبرابر منم بعدشم به دخترم گفت دیدی باباتم زدم تا دیگه زنگ نزنی حالا برو بگو برند تا کاری که نباید بکنم را بکنم نمیدونم چیه که بچمو تهدید میکند من الان نزدیک دوماه دخترما ندیدم دختری که هم پدر بودم براش هم مادر تو این شش سال که جداشدم از همسرم مادر پسره هم دو بار ازدواج کرده شوهر اولیش پانزده سال پیش معلوم نیست کجا غیب میشه که خبری ازش نیست پدر ضمن دختر من حدود پانزده کیلو تو این مدتی که با اینا آشنا شد وزن کم کرده شده 35کیلو بنی م الهی بعدش دخترم اومد گفت بابا برید من نمیام شب شوهرش بمن پیام داد که ببخشید اشتباه کردم و....که من نرم شکایت کنم آخه انگشتمنا شکسته صبح میبینم خودش رفته شکایت کرده و گفته ما نمیذاریم زندگی کنند ومزاحمیم دولت یه شب زده تو شاه رگ من یعنی خودزنی که کرده انداخته گردن من اصلا من دستم به اون نمی‌رسه