مشاوره حقوقی رایگان - خانواده ام به طرز خیلی بی رحمانه ای منو نمیخوان

سلام من الف. هستم دارم وارد 16 سالگی میشم، من از وقتی کلاس دوم ابتدایی بودم پدر مادرم جدا شدن و من پیش پدرم زندگی کردم. دلیل جدایی مادرم از پدرم این بود که خیلی در حد مرگ مادرم رو میزد و معتاد بود و خیانت کرده بود بهش، مامانمم کم سن و سال بود و درس میخوند و دانشگاه رفت تهران، پدرمم کلی حرف شنید از خانواده که چرا میزاری بره و فلانه الان خراب میشه تا اینکه بلاخره جدا شدن، من که موندم پیش پدرم تقریبا غذا تا یک هفته نمیخوردم، پدربزرگم بهم سه شب پشت سر هم تجاوز کرد، نمیدونستم باید چیکار کنم، کلاس سوم که شدم مادرم دنبال من فرستاده بود پسر داییم رو که بیاد ببرتم از مدرسه برم مادرمو ببینم بعد یک سال، رفتم پیشش بعد بابام تا شب فهمید و اومد دنبالم کلی دعوا اونجا راه انداخت و همینکه برگشتیم خونه دست و پامو بست و روی شکمم نشست و جوری محکم به صورتم مشت میزد که با دستاش خون قاطی شد منم چشام پر لکه های خون شده بود از لبو دماغمم خون میومد و قیافه ام کاملا کبود شد حتی سعی کرد خفه ام کنه که بکشه منو، هیچکس هم نیومد کمکم کنه، همون موقع بود که محروم کرد از مدرسه و نذاشت مدرسه برم، شپش گرفته بودم لباس عین بقیه بچه ها نداشتم غذا نمیخوردم آب از لوله میخوردم با اینکه وضع پدرش خوب بود ولی به بابام پول نمیداد بابامم نمیرفت کار کنه، تا اینکه مدرسه به مامانم گزارش داد دخترت نمیاد مدرسه باباش نمیذاره اونم رفت و شکایت کرد و گذاشت من مدرسه برم. بعدش مامانم تصمیم گرفت منو ببره پیش خودش پیش خونواده پدریش زندگی کنم، خودش تهران درگیر عشق و حال بود، میومد اینجا یکی دو روز بعد میرفت تهران برنمیگشت دیگه. یک سال با خانواده پدریش زندگی کردم الا تونستم روی واقعی زندگی رو ببینم و مثل یک آدمیزاد سالم ‌‌ساده و طبیعی غذا بخورم، تا اینکه کلاس پنجم مادرم تصمیم گرفت منو با خودش ببره تهران، رفتم تهران با جو اونجا آشنا شدم زندگی کردم تجربه دیدم دوست شدم با ادما و شکست خوردم و پیروزی دیدم، ولی مادرم سخت گیری شدید داشت و خیلی شدید حساس بود، درحدی که نمیذاشت پامو بیرون از خونه بزارم . منم که طغیان شدید احساسات داشتم با پسری دوست شدم که مادرم فهمید و منو فرستاد خونه پدرش، خودش درگیر رابطه ای با مردی شده بود که زندگیشو داغون کرد اعصاب براش نذاشت دخترشو گذاشت از دست بده ولی مادرم ولش نکرد، چقدرم پیشش کتک میخوردم پیش مادرم، یه دفعه سر یه حرفی که زدم با کاسه محکم منو تو سرم زد خونم از کل بدنم اومد پایین، یه بار با یه دسته پلاستیکی جوری زد منو که انگشتم قط شد و استخونش زد بیرون و کلی خونریزی کرد، سر کوچیکترین چیز کتک میخوردم کوچیک ترین چیز، همون وضعی که پیش پدرم داشتم ، تا اینکه برای همیشه برگشتیم شهر خودمون چون مامانم تو یه کلینیک شروع به کار کرد و همه طلاهامو از من گرفت و فروخت که بتونه تو شهر خودمون کلینیک بزنه، پیشرفت که‌کرد برای چند ماه، پول دراورد، تو یه خونه زندگی میکردیم منو اون، با اینکه کتک زدناش برای من کمتر شده بود ولی اگه میخواست کتکم بزنه در حد مرگ کتکم میزد، منم تا الان گوشی نداشتم چند ساله که اصلا گوشی ندارم و نمیدن بهم ، همیشه هم چیزی بشه تهدیدم میکنه میفرستمش پیش بابات سر هررررچیزی، بعد یه مدت که گذشت آروم‌تر شد، منم هرشب به این فکر میکردم یعنی مادرم کتکم میزنه نشون میده بزرگ شدم؟ و تعجب میکردم. تا اینکه دیگه نرفت سر کار، چون با خواهرش دعوا کرد و قرار شد کلینیک منحل بشه، تا اینکه تصمیم گرفت بره خارج از کشور کار کنه منم بزاره پیش خونه پدریش، اونجا زندگی کردم مادرش از چیزی که قبلا بود خیلی اختلاف داشت، مادرشم مثل خودش بد اخلاق بود، تا اینکه روزی منو اون دعوا کردیم و مادرم فهمید و بهم گفت دیگه کلا برو پیش بابات من نمیخوامت، رفتم پیش بابام، بابام شروع به کار کرده بود و ولی تو همون خونه پدرش زندگی میکرد هیچ چیز هم عوض نشده بود جز موجودی حسابش و یه کمی از اخلاقش که بخاطر پشیمونیشه، تا یه مدتی آروم بود خودشو کنترل میکرد وقتی من لج میکردم یا رو چیزی اصرار میکردم، ولی دیگه کتک زدناش شروع شد، یه بار منو بخاطر اینکه کت چرم میخوام بپوشم و برم کلاس فوقالعاده کتک زد، یه بار چون خسته بودم غذا درست کنم محکم با بشقاب زد تو صورتم و نصف صورتم خط افتاد و خونریزی شدید کردم، و این کتک زدناش ادامه دار شد همیشه هم منو تو اتاق حبس میکنه نمیزاره بیام بیرون خواهش که بکنم هم نمیزاره اصلا بیام بیرون ، فقط یه چند باری منو فرستاد خونه دوستم اونم با هزارتا خواهش، همون موقعشم با خودم فکر میکردم کاش میشد لاقل یه شب پیش دوستم بمونم از اون اتاق حرومی راحت شم آروم شم ، دیشب هم رفتم ناخون کاشتم برای اولین بار تو کل زندگیم، به خالم زنگ زد که بهش بگو خونه نیاد من نمیخوام پیشم بیاد این دختر رو نمیخوام دیگه چرا کاشت میزنه تصمیمشم واقعی بود، چند باری به مادرم‌گفته بود این دختر رو نمیخوام بیا ببرش، مامانمم در جواب میگفت منم نمیخوامش، روانشناسای شهرمون همه منو میشناسن به حدی رسید که بهم گفتن برو بهزیستی چون نه پدرم منو میخواست نه مادرم، پدرم حتی ده هزار تومن نمیزاره پیشم که خدایی نکرده برم مدرسه پول تاکسی نداشته باشم، مادرمم بخواد پول برام بزنه میزنه ولی تا وقتی که پولش باشه خودش نباشه پولشو ‌دقیقا میخوام چیکار؟ نه خونواده مادریم تحمل منو دارن چون اصلا دختر نوجوون نداریم تو خونواده فقط یکی یا دوتا همونا هم از ما خیلی دورن، خونواده پدریم هم هیچکس نیست فقط بابام و پدربزرگم بقیه همه تنها زندگی میکنن دور از ما، خیلی تو سرم فکر خودکشی بود ولی سعی کردم منطقی فکر کنم میگفتم اگه این کارو کنم مشکلی از مشکل هام حل نمیشه ولی وضع بدتر میشد، اینکه الان پدر مادرم منو نمیخوان باید چیکار کنم:) حتی زندگی هم نمیتونم بکنم درس نمیتونم بخونم بخاطر استرس شدددددیدم و فکر زیادم، شکایت میتونم بکنم از خونوادم و بگم که برام خونواده ای پیدا کنن که باهاشون زندگی کنم؟ من دختر خوب و عاقلیم بخدا فقط اینا مشکلشون از عمرشونم بیشتره تحمل یه تینیجر رو هم ندارم من گناهم چیه واقعا خواهشا کمک کنید یه راه حل پیشنهاد بدید خواهش میکنم:))

پاسخ ها:


سلام اگر زیر سن قانونی هستید بااورژانس 123تماس بگیرید اگر بالای 18سال هستید می توانید مستقل زندگی کنید وبابت نفقه وازارواذیت از انها شکایت نمایید

11:03:48   1402/2/19

نیازمند گفتگوی متقابل است تا اظهار نظر دقیقی به توان کرد

11:04:41   1402/2/19

با سلام نوشته شما را به دقت خواندم و بسیار متاثر و متاسف شدم زندگی بسیار غم باری بود . اما بهتون تبریک می گویم که با چنین قلمی شیوا توانستید بیان مطلب کنید قدرت کلام و قلمتان عالی بود . سعی کنید ادامه تحصیل بدهید اگر واقعا زندگی کردن با پدر و مادربرایتان سخت است و مانع پیشرفت و آینده شما می شود حتما به بهزیستی مراجعه کنید شما را به خانه سلامت انتقال می دهندو امکانات رفاهی در اختیار شما قرار می گیرد و زمینه تحصیل برایتان فراهم می کنند و می توانید با امکانات دولتی به آینده روشن خود برسید تردید نداشته باشید که توانایی های زیاد و بلقوه ای برای رشد کردن و موفق شدن دارید . موفق باشید

11:16:53   1402/2/19
آزار و اذیت فرزند توسط والدین

سوالات مرتبط

آزار و اذیت فرزند توسط والدین
سلام من 16 سالم هست و بخاطر پدر و مادرم افسردگی شدید گرفتم طوری ک با مشاوره هم‌نتونستم درمان شم مادرم مدام تحقیرم میکنه و با حرفاش آزارم میده پدرم هم بارها تهدیدم کرده که آتیشت میزنم میکشمت و ......
مشکلات خانوادگی
سلام من دختری هستم ک پدرم کشاورز است دو تا خونه یکی توی شهرستان و یکی دیگه توی روستا داریم و با اینکه من 20 سالمه هر سال موقع برداشت محصولات کشاورزی به هر زوری ک شده به اجبار و توهین و تحدید و حتی گاه...
مشکلات خانوادگی
سلام دختر 18 ساله ای هستم هر روز در خانه مورد خشونت و ناسزاگویی پدر و مادر قرار میگیرم هیچ اجازه ای برای انجام فعالیت های بیرون خانه از جمله باشگاه دانشگاه کلاس‌های آموزشی تفریح مسافرت خرید گرف...
آزار و اذیت فرزند توسط والدین
سلام دختری 12 ساله هستم مادر و پدرم با من خیلی بد رفتار میکنن و کتکم میزنن از بچگی با دعواهای مامان و بابام و کتک کاری هاشون بزرگ شدم منم خسته شدم مادرم سر چیزای الکی من رو کتک میزنه و پدرم به من فحش...
نداشتن آرامش در منزل بخاطر والدین
با سلام دختر 28 ساله ای هستم که از هیچ نظر امنیتی از دست پدر و مادرم در منزل ندارم. پدرم فرد عصبی و مادرم هم هیچگونه حمایتی از بنده در مقابل رفتارهای پدرم ندارد. بنده شاغل هستم با درآمد خوب اما دائم...