سلام من 18ساله ازدواج کردم یک سالی میشه متوجه رفتارهای همسرم شدم مشکوک بودم خواهر زنم که آدم خوبی نیست چند سالیه که رفتو آمدش با همسرم زیاد شده یه دختری هم داره که هم مرام مامانش آدم خوبی نیستند خلاصه داشتم دیوانه میشدم دوربین گذاشتم خودمم وقتی میرفتم بیرون یه جورایی بر میگشتم دورو بر خونه تا این که متوجه شدم بله با یه مرد متاهل رابطه داره با توجه به صحبت‌ها و پیامها چند دفعه رابطه داشتند. هر رابطه ی که بگید. این خانم من در هفته یک روز میرفت خونه پدرش تمام کارها قولو قرارا در این روزا انجام می‌شد یادم نبود دخترم 17 ساله و پسرم ١0 سال داریم این خانم من یه جوری رفتار می‌کرد عالمو آدم می‌گفتند واقعا خانمه نه تنها بیرون میرفت نه حرکات عجیبی می‌کرد خلاصه طرفشو پیدا کردم رفتم بغلش داشت قلیون می کشید گفتم بلند بشی یا حرکتی بکنی بد میبینی گوشیشو گرفتم خاموش کردم شروع کرد که از طریق دوستش که با خواهر زنم و دخترش رابطه داشتند با همسرم آشنا شده بود گفت هر روز به من زنگ میزنه فشار اورده برام حتی من به خانمم گفتم که این خانم دس بردار نیست اینقدر فشار آورده بیا از نزدیک همو ببینیم فلان فلان منم یه‌ روز رفتم جلو خونه پدرش اومده بیرون سوارش کردم رفتیم بیرون شهر یه نیم ساعتی برگشتیم تمام صداشو دارم ضبط کردم برگشتم خونه خیلی زود که نتونه تماس بگیره خبر بده رسیدم خونه خواهر زنم زنگ میزد پرسیدم کیه گفت خواهرمه ببینم چی میگه گفتم برندار بشین کارت دارم راه فرار نداشت گفتم تعریف کن لال شد خلاصه گفت شمارشو از تو گوشی خواهر زادم برداشتم ناگفته نماند دخترم و پسرمم آوردم تو اطاق همه رو گفت که من خیانت کارمو من پستم شروع کرد به گریو زاری گفتم مگه من شوهر بدی بودم گفت نه من بی آبروم تو مرد بودی من بدبخت تمام زندگیم شده بود زنم و بچه ها هر چی می‌خواستند هر جا می‌رفتند چون تو ذهن خودم بهترین زن رو من دارم این خانم من با من 7سال همدیگرو دوست داشتیم تمام دور بریا می‌دونستن من موقعیت زن گرفتن ندارم اوضاع مادی خوبی نداشتیم خلاصه با 3میلیون وام بیکاری سال 83 که دادند ازدواج کردم چون به آرزوم رسیده بودم پشت کارم داشتم کار کردم بدبختی کشیدم ولی شب برمیگشتم یادم میرفت خداوند لطف کرد و به نوای رسیدیم خانه ماشین سواری ماشین سنگین به شکر خدا مشکلی نداشتم تمام این رو دوربین با صدا بعضیا رو با فیلم ضبط کرده دارم ٣روز من فقط گریه کردم که چرا و این خانمم پاهای منو گرفت میبوسو گریه میکنه که منو ببخش منم گفتم گذشت کنم گذشتم که نه خودم نه هیچ کس باور نمی‌کرد من گذشت کنم هر جور بود گذشت کردم 6روز گذشت گفتم برم بیرون به محض اینکه پامو میزاشتم کوچه دوباره گریه امانم نمی داد برگشتم گفت خانمم بیا شب میریم یه دوری میزنیم نشسته بودیم که برادرش با خواهرش اومدند چیو چی شده پای منو ماچ می‌کردند خواهرش کتک زد و بیا طلاقش بده حق با شماست گفتم نمیدونم شما چه جور اومدین کاش نمیفهمیدین الانم بخشیدمش دستمو بوسیدن رفتند ساعت 4 بعد از ظهر پدر خانمم با همون برادرش اومدن خونمون پدر خانمم آدم بزرگ شهر هیت امنای شهر حاجی خلاصه به ظاهر درو زد من باز کردم گفت بگو بیاد گفتم بیا تو زد رو سینم با پسرش گفتند بیا بریم به همسر من اونم اومد دستمو گرفت گفت من یه غلطی کردم الانم منو بخشیده به شما چه ربطی داره برادرم خبر داره به باباش گفت گردنشو گرفتن منو زدن بچها و همسایه ها اومدن گفتند کجا وقتی اینا مشکلی ندارن نذاشتند نشستند گفت بیا توضیح بده باباش چی شده گفت من این کارو کردم غلط کردم باباش یه لیوان پرت کرد گفت نگو هیچ نگو دوباره خانمم گفت من خیانت کردم گفت نگو چند همسایه اونجا بودن فهمیدن جریان رو تقریبا رفتند پدر خانمم گفت منم الان میرم چند دقیقی گذشت بلند شد دخترشو بغل کرد به پسرش گفت درو باز کن رفت سوار آسانسور منم دنبالشون بجهاو جلو در گرفتمش 110 اومد تمام اینارو نوشت قول داد دیگه نبرتش بعد ١١0 رفت دهنشو گرفت و برد دیگه نرسیدم فقط تونستم ماشینشو پنچر کنم وسلام الان ٩ماه گذشت مهریه و گذاشتن اجرا هرچی داشتمو نداشتم توقیف گفتند معتاده زن گرفته دزده هرچی شما بگین خانمم ازم شکایت کرد گفت داشت منو سر می‌برید دیه ٢0ملیونیم ازم گرفت دستم زد رو قرآن که داشت میکشم الان منمو دوتا بچمو خدا هیچ کسیم ندارم بگه این کارو بکن یا نه چکار کنم محض خدا ظلم تا این حد یادم نبود پدر خانمم گفته بود نباید اعتراف میکردی بعدا این رو میشه روبروی من که آدم کمی نیستم زبون در میاره